[ هم دمــم ]

ساخت وبلاگ

امکانات وب

چندروز پیش تصمیم گرفتم پس اندازی که جمع کرده بودم رو تبدیل بهطلا کنم... برای خرید و فروش تجربه آنچنانی نداشتم و از بابا خواستمتا باهم بریم...تو یه مغازه از دستبند و انگشتر خوشم اومد خلاصه بعد از صحبت وحساب و کتاب فروش و خرید طلا های جدید فاکتور رو نوشتن و منمبرگشتم خونه... برخلاف خیلی از خانم ها علاقه چندانی به طلا ندارماما بهتر بود که پس انداز رو حداقل به یه کالا قابل استفاده و با ارزش ترتبدیل کنم... این انگشتر و دستبند و گوشواره های ظریف هم با علاقهمن به سادگی و ظریف بودن زیورآلات هماهنگ بود درنتیجه برای اولینبار تو زندگیم از طلا خوشم اومده بود...تماس آقای طلا فروش و اختلاف حساب جزئی باعث شد برم دوباره اونفاکتور رو نگاه کنم که متوجه شدم ای دل غافل این آقا اصن طبق توافقبا ما حساب نکرده! بابا هم گفت پس میدیم و معامله با این آدم کنسل..‌.با اینکه عمیقا از آیت چندتیکه خوشم اومده بود ولی واقعا زیر بار حرفزور و زرنگ بازی یه سری آدما نمی رم!روز بعد تو برف و سرما دوباره رفتم و گفتم درست نیست که برخلافتوافق حساب کردی و ما بر حسب اعتماد دیگه چک نکردیم و حرف شمارو قبول کردیم. جعبه رو گذاشتم اومدم بیرون...یه لحظه تو دلم گفتم خدایی فکرکنم شانس من همین!ولی باز با بی خیالی گفتم ولش کن هرچی دیدم خوب بود می خرم...رفتیم چندتا مغازه دیگه، مدل ها رو نگاه کردیم، قیمت ها رو چک کردیمو من همچنان دلم همون مدل ظریف رو می خواست تا اینکه تو یه مغازهدرست شبیه همون دستبند رو دیدم... جالب اینجا بود که این فروشندهجدید گرم بالاتر رو با هزینه بهتر حساب کرد و جالب تر این بود که یهوانگشتر مشابه همون مدل رو یه گوشه ویترین دیدم!باورم نمی شد به فاصله چندساعت همون مدل رو با سود کمتر و هزینهبه صرفه تر پیدا کردم... [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 27 دی 1401 ساعت: 15:10

این خبر دیگه ضربه آخر بود!لغو آزمون های آیلتسهنوز امیدوارم شایعه باشهدیگه هضم این خبر بالاتر از حدتحمل هر کدوم از ماستبه چه قیمتی قرار آدم ها رو نگه دارین؟بلایی که وزارت بهداشت سر دانشجوهای آورد کم نبودوثیقه های نجومی که گرفتن تا مدارکی که نتیجه زحمت خودمون بودبگیرم کم نبود؟دلاری که روز به روز بالاتر میره کم نبود؟چرا با ما جوونا این کار رو میکنین؟ گناه ما چی بود که خواستیم درسبخونیم، زندگی خوب بسازیم، کار داشته باشیم...این حرکت ها و این رفتارها باعث میشه بفهمم تصمیم به رفتن درستبوده... بفهمم چطور خونه آدم میتونه بهش فشار بیاره و مجبورت کنهتا از هرچی داری و هرچی به دست آوردی دل بکنی تا زیر بار ظلم نری!‌‌این روزها یکی از ننگین ترین روزهای تاریخ این سرزمین...‌ [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 27 دی 1401 ساعت: 15:10

بعد از یه مدت طولانی بالاخره الویت انتخاب برای محل کار با من شد.خیلی دوست داشتم دوباره با دکتر خندان کار کنماصن همه برنامه ریزی من بر همین اساس بود ولی خب چه کاری طبقبرنامه پیش رفت که این بخواد باشه!اما خدا حواسش هست بهم... وقتی به دکتر خندان خبر دادم گفت بیامن کارها رو انجام میدم اما اینکه ظرفیت باشه یا نه دست من نیست...وسط همین تعطیلی های برف و سرما و گلودرد همیشگی من، دکتر پیامداد که برو بیمارستان پیگیری کن اونجا اعلام کردن نیرو پژوهشی نیازدارن...پیگیری های چندروزه من رسید به اینجا که امروز یکی از فوق تخصصهای بیمارستان گفت نامه میزنه تا به عنوان نیرو پژوهشی جدید به تیماضافه بشم... هنوز نمیدونم این کارهای اداری تا کی قرار طول بکشهولی همین که بعد یک سال بالاخره تونستم یه جا پیداکنم خیلی خوبه...با این وضعیت باید همزمان به فکر حال و آینده باشم...این کار جدید میتونه کمکم کنه تا چندسال رزومه خوبی بسازمعلاوه بر اون به نظر میرسه میتونم کار دانشگاه و کلاس ها رو هم داشتهباشم ولی با وضعیتی که برای آیلتس پیش اومده نباید از اپلای غافل شدفعلا هیچ خبری از استرالیا نیست و باید دوباره جدی ایمیل زدن ها روشروع کنم...نمیدونم قرار چی پیش بیاد...راه زندگی من کدوم سمت؟تنها چیزی که می دونم اینکه باید تلاش کنم و بقیه رو بسپارم به خدا...‌ [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 27 دی 1401 ساعت: 15:10