چندروز پیش تصمیم گرفتم پس اندازی که جمع کرده بودم رو تبدیل بهطلا کنم... برای خرید و فروش تجربه آنچنانی نداشتم و از بابا خواستمتا باهم بریم...تو یه مغازه از دستبند و انگشتر خوشم اومد خلاصه بعد از صحبت وحساب و کتاب فروش و خرید طلا های جدید فاکتور رو نوشتن و منمبرگشتم خونه... برخلاف خیلی از خانم ها علاقه چندانی به طلا ندارماما بهتر بود که پس انداز رو حداقل به یه کالا قابل استفاده و با ارزش ترتبدیل کنم... این انگشتر و دستبند و گوشواره های ظریف هم با علاقهمن به سادگی و ظریف بودن زیورآلات هماهنگ بود درنتیجه برای اولینبار تو زندگیم از طلا خوشم اومده بود...تماس آقای طلا فروش و اختلاف حساب جزئی باعث شد برم دوباره اونفاکتور رو نگاه کنم که متوجه شدم ای دل غافل این آقا اصن طبق توافقبا ما حساب نکرده! بابا هم گفت پس میدیم و معامله با این آدم کنسل...با اینکه عمیقا از آیت چندتیکه خوشم اومده بود ولی واقعا زیر بار حرفزور و زرنگ بازی یه سری آدما نمی رم!روز بعد تو برف و سرما دوباره رفتم و گفتم درست نیست که برخلافتوافق حساب کردی و ما بر حسب اعتماد دیگه چک نکردیم و حرف شمارو قبول کردیم. جعبه رو گذاشتم اومدم بیرون...یه لحظه تو دلم گفتم خدایی فکرکنم شانس من همین!ولی باز با بی خیالی گفتم ولش کن هرچی دیدم خوب بود می خرم...رفتیم چندتا مغازه دیگه، مدل ها رو نگاه کردیم، قیمت ها رو چک کردیمو من همچنان دلم همون مدل ظریف رو می خواست تا اینکه تو یه مغازهدرست شبیه همون دستبند رو دیدم... جالب اینجا بود که این فروشندهجدید گرم بالاتر رو با هزینه بهتر حساب کرد و جالب تر این بود که یهوانگشتر مشابه همون مدل رو یه گوشه ویترین دیدم!باورم نمی شد به فاصله چندساعت همون مدل رو با سود کمتر و هزینهبه صرفه تر پیدا کردم... [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 27 دی 1401 ساعت: 15:10